دانلود داستان آب،باران،آب نودهشتیا
چهارشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۰۰ ب.ظ
دانلود داستان آب،باران،آب نودهشتیا
نام کتاب: آب،باران،آب
نام نویسنده: فاطمه شبان ـــ کاربرنودوهشتیا
ژانر: اجتماعی
<<www.98iia.com>>
خلاصه : دختری به دور از هرج و مرج دنیا ، به دور از دغدغه های زندگی ، کنار خانواده اش زندگی آرامی دارد ، اما ، چه کسی فکرش را می کند ، که یک اتفاق زیبای طبیعی ، زندگیشان را زیر و رو کند ؟
مقدمه : آغوشت را برایم باز کن مادر ، دلم گریه می خواهد ، دلم نوازش دستانت را می خواهد ! این جا همه نا آرام اند ، بیا و آرامم کن . بیا و به من بگو که پایان تمام رویاهایم شیرین است ! آغوشت را برایم باز کن .
************
بابا آب داد .
از ابر باران بارید .
مادر در باران آمد .
مامان !+
_ جانم ؟
+ آب خیلی خوبه نه ؟
_ آره عزیزم . ما آدم ها ، زندگیمون به آب وابسته است .
+ یعنی اگه نباشه می میریم ؟
_ تنها ما نه کل حیوونا ، جنگلا ، همه جاهای خوب نابود می شوند .
+ چقدر ترسناک !
آب زندگی داد . و دفترش را بست .
+ بابایی ؟
_ جانم ؟
+ فردا من رو ببر دریا ، می خوام سوار قایق بشم ، ماهی بگیرم . اوووووو ! کلی بازی کنم .
_ باشه دختر گلم ، فردا صبح باهم میریم . پس برو بخواب که بتونی صبح زود بلند بشی .
دوان دوان به سمت اتاقش رفت .
+ شب بخیر مامان . شب بخیر بابا .
آن شب رویا دید ، رویای سوار شدن بر امواج دریا ، رویای هم آواز شدن با مرغان دریایی … .
آن شب ، برایش شب شیرینی بود . اما او هی لحظه شماری می کرد ، که زود تمام شود . دلش صبح و حقیقت رویایش را می خواست .
اما ، انگار رویایش به واقعیت پیوسته بود ؛ گویی تختش بر امواج کوچکی سوار بود و امواج موهایش را به بازی گرفته بودند . دخترک از لمس این حس خنده اش گرفت !
با بازی نور خورشید با چشمانش بیدار شد اما … چه شده بود ؟
چشمانش را با دستان کوچک و تپلش مالید ، بارها چشمانش را باز و بسته کرد .
اما انگار واقعی بود ، او با تختش روی امواج بودند . اما آنجا نه دریا بود ، نه رود ، نه اقیانوس ! حتی دورش جنگل هم نبود . او در اتاقش بود .
+ مامان ، بابا ؟!
منبع:romansara.org منبع:romankade.com